سکوت نازک قلبم
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آن شب در سکوتی غریب خیالت را با اشک نشستم در امن ترین گوشه ی قلبم نشاندم...
جز اشک درآن بیدادگر تنهایی مونسی نداشتم این بود که اشکها نگذاشتند دلم از رازهای نهانش پرده برکشد...
همین اشکها بودند که مرهم زخمهایم شدند...و تسلایم دادند...
اشکهایم را دوست دارم اشکهایی که از درد صداقت می بارند...
اشکهایم را هدیه میکنم به کسانی که دلی بزرگ دارند و دردهای خاموش تا ببارند برکویرهای تشنه...
اشکهایم برای تو که در شبهای بی تپش گاهی سراغی از این دل دیوانه بگیری...
اشکهایم را نگه دار........
نوشته شده در سه شنبه 90/11/4 ساعت
11:37 عصر توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()