سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سکوت نازک قلبم

زندگی برایم سراسر رنج و عذاب بود که تو آمدی و همچون شبنمی

بر گل آرزوهایم نشستی...تو هم بارانی بودی و دستهای بارانی ات را بر گونه های تب دارم گذاشتی...

و من نیز بوسه ای بر پیشانیت نشاندم... و تو قلب مرا ازآن خود کردی...

قلبم سراسر عشق بود و غرور...آکنده از مهر و محبتت...

اما گذر زمان عجیب سر ناسازگاری دارد... و ...وجودمان را کنار هم نمی خواست...

تو رفتی و مرا میان انبوه غمها رها کردی...و...من نیز برای دومین بار شکستم...

با صدای شکستنم باران نیز می بارید و باز دستهای من بارانی بود...

باز هم شاعری شدم با دستهای بارنی...


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/6 ساعت 9:13 عصر توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()

بازهم شاعری میشوم با دستهای بارانی...شاعری با واژه های گمشده...

کلمه ای در ذهن کوچکم نمی گنجد تا احساساتم را بازگو کنم...

اما حضورت بر قلب خسته ام همانند نور امیدی است بر شب ظلمانی...

دوستت دارم اما نمی توانم بازگو کنم چون زبان یاریم نمی کند...

اما می نویسم تا قلب بیقرارم کمی آرام گیرد...

چگونه بگویم گذشت زمان بی تو برایم همانند سال میگذرد

و ثانیه ثاتیه اش را با عذاب سپری میکنم...

گویا روحم به روحت گره خورده  که دل و جانم را اسیر خود کرده است...

برای گفتن این حرفها کمی دیر است میدانم...

اما قلب بیقرارم کمی آرام میگیرد و تسکینی است بر قلب شکسته ام...

 


نوشته شده در پنج شنبه 90/11/6 ساعت 7:0 عصر توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()

به گوشت میرسه روزی که بعد تو چی شد حالم...

چه  جوری گریه میکردم  که  از  تو  دست بردارم...

نشد گریه کنم پیشت  نخواستم  بد شه  رفتارم...

نمی خواستم بفهمی تو  که  من  طاقت نمیارم...

دلم  واسه خودم  می سوخت برای قلب بیمارم...

یه روزتوخنده هات گفتی تومی مونی و من میرم...

سرم رو  گرم  میکردم  که  از  یادم  بره  این غم...

ولی بازم شبا تا صبح تو  رو  تو  خواب می دیدم...

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5 ساعت 12:49 عصر توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()

از من مرنج...اگر روی صندلی های خط واحد شعر می نویسم...
بر من خرده مگیر اگر ایستگاه ها را عوضی پیاده میشوم...
سراغم را از کبوترها نگیر...
اگر چه روزی برایشان دانه پاشیده باشم...
وقت کردی برایم پیامکی بفرست 
و فکر کن به پرنده ایی که روزی میخواست...
آغوشش آشیانه ات باشد...مؤدب

نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5 ساعت 10:46 صبح توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()

می نویسم از تو...

از تو ای شادترین نغمه ی عشق...تو که سبزترین منظره ای...

تو که سرشارترین عاطفه را نزد تو پیدا کردم...و تو که سنگ صبورم هستی...

در تمام لحظاتی که خدا شاهد غصه و اندوهم بود به تو می اندیشیدم...

به تو می بالم و از تو می گیرم هر چه انگیزه درونم دارم...

روزها میگذرد عشق ما رو به خدایی شدن است...

رو به برتر شدن از هر حسی که در این عالم خاکی پیداست...

دوستت میدارم از همین نقطه ی خاکی تا عرش...

دوستت میدارم...گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما


نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5 ساعت 1:2 صبح توسط ثنااکبرزاده| نظرات ()

<      1   2   3   4      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
CATEGORIES

LINKS

SPECIFIC

DESIGN

OTHERS